خانه تکانے ... روح و جان (دل)
در روزهـای پـایـانی اسفنـــد، مـردم خـود را بـرای آغـاز سـال جـدیـد آمـاده مـی کـننـد. خـانـه تـکـانـی، خـریـد، آمـاده کـردن سـفـره هـفـتــ سـیـن و …
سنت خانه تکانی و آماده شدن برای سال نو بسیار زیباست؛ زیرا که زنگـــارهـا و کهنگــی از بیــن می رود، پاکیزگی و نظافت و بوی تازگی در همه جا نمایان می شود. اقوام و آشنایان برای زیارت یکدیگر لحظه شماری می کنند … اما یادمان نرود که رعایت اعتدلال را داشته باشیم تا آنها که وسع کمتری دارند را دل شکسته نکنیم؛
و اما ای کـاش! با آغـاز سال جـدیـد زنگــارهـای درون مـان را نیز بتکانیـم و به خانه تکانـی روح و جانمان (خانه تکانی دل) بپـردازیـم. آنچـه در طـول یک سـال ساختیـم و اندوختیـم بررسـی کنیـم و به حسـاب آن برسیـم چـرا که امیـر مؤمنـان حضرت علی علیه السلام در نهـج البلاغـه خطبـه ۹۰ مـی فرمـاینـد:
اى بندگـان خـ ــدا! خویشتن را وزن کنید (و ارزش خود را بسنجیـد)
پیش از آنکـه شما را وزن کنند; و به حسـ ــاب خود برسید، پیش از آنکه شما را به حساب آورند. و تا راه نفس گرفته نشده، تنفّس کنید; (تا فرصت ها باقى است به اعمال صالح بپردازید)
و پیش از آنکه شما را وادار به تسلیم کنند (در برابر حق) تسلیم شوید …
آیا شما نیز برای خانه تکانی روح و جان آماده شده اید؟
به قلم: اندیشه، پایه اول، رشته تفسیر و علوم قرآن
چادر مهربانےست...
داشتـم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم
گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم سمت صدا، دخترک دراز کشیده بود گوشه ی نماز خانه، پرسیدم با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره هایی مثل توکه گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟ دلت را نمی زند؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی اینطوری، مانتو و شلوارت به این زیبایی، چرا جامعه را مثل عزا دارها سیاه می کنید؟ و بعد فقط بلدید بشوید حراست دانشگاه و محل کار و … و گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم چقدر دلت پُر بود دوست ِ من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو. می شنوم تا قبل از اذان.
خنده ام را که دید گفت: نه! دلم پُر هست ولی حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم؛ شاید حق با تو باشد عزیزم و پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادرم را دوست دارم. چادر؛ مهربانیست. با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای …
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم زندگی ِ توست.
بلند شد و نشست و با تعجب به چهره ام نگاه کرد. پرسیدم با همسرت کجا آشناشدی؟
گفت فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خب؛ خُـدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید؛ غضّ بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید. تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر. بعد این تکالیف مکمل هم اند، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم، غض ِ بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد. همسر تو، تو را “دید"، کشش ایجاد شد، تو را انتخاب کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟
گفت: خب… ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که به چشم خودم دیدم چطور با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت. من چادر سر می کنم، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد، و نگاهش را کنترل نکرد، زندگی تو، به هم نریزد. همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو.
من هم مثل تو زنم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. من روی تمام ِ این علاقه ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم.
سکوت کرده بود. گفتم؛ راستی… هرکسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحیِ زیبایی فک و بینی و کاشت گونه و لب و . . . ، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟؟؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی؛
چادر، مهربانیست.