سبک زندگی مؤمنانه (3)
ادامه درس های اخلاقی میرزا اسماعیل دولابی
11. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.
12. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.
13. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دههی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله.
14. دل های مؤمنین که به هم وصل میشود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است… شخصِ تنها، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود، بلکه متنجس را هم پاک می کند.
15. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در “الّا“، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه “الله“را بگو همه ی دلت را تصرف کند.
منبع: به نقل از فرهنگ نیوز
سبک زندگی مؤمنانه (2)
ادامه درس های اخلاقی میزا اسماعیل دولابی
6. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیا قابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.
7. تربت، دفع بلا میکند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت میشود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور میکند.
8. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصهدار که میشوید، گویا بدنتان چین میخورد و استغفار که میکنید، این چین ها باز می شود.
9. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.
10. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.
ادامه دارد …
سبک زندگی مؤمنانه (1)
استاد اخلاق میرزا اسماعیل دولابی پیش از وفات برای زندگی مؤمنانه 15 دستورالعمل را ذکر میکند که به ترتیب در ذیل آورده شده است:
1. هر وقت در زندگی ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است. زود برو با او خلوت کن و بگو با من چکار داشتی که راهم را بستی؟ هرکس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
2. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن.
کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و … نکن و آنرا سالم به بعدی برسان.
اگر این کار را بکنی دائمی می شود، دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
3. اگر غلام خانه زادی پس از سالها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا رو خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
4. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که نه غصه دارد و نه قصه.
5. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پر ارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ.
حضرت امیر علیه السلام فرمود: یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.
ادامه دارد …
فوران حس زیبایی دوستی
چندی پس از رسیدن کارت دعوت به یک مراسم، حس زیبایی دوستی خانم ها تحریک شده، به دستگاه عصبی تلنگری زده و بعد از آن، مغز پاسخی به صورت اصوات موزون به اعصاب زبان فرستاده که اینگونه بازتاب می یابد:
“من چی بپوشم؟“
ابتدا به نظر می رسد که پاسخی ساده برای این پرسش به ظاهر سطحی می توان یافت.
اما خدا نکند که در عمقش فرو روی زیرا بلاشک زنده، آن هم بدون یک دست لباس جدید بیرون نخواهی آمد. ابتدا شاید منشا را تنها تقاضایی برای همفکری برای داشتن پوششی مناسب یک مراسم ببینیم. تا حدی صحیح است.
به نظر می رسد که این سوال تاریخی، از ابتدایی ترین سطح یکی از سه نیاز اولیه هر انسان نشأت گرفته باشد.
اما یک نیاز ساده و این همه پر و بال؟
پله بعدی حس زیبایی دوستی ست. این هم عاقلانه است. یک لباس زیبا، برازنده یک بانو!
کلمه زیبا، یکی دیگر از حواس بانوان را برمی انگیزد و آن هم حسی جز برتری جویی نیست. و چون آن بانو در یک جمع حاضر می شود، جمله کمی تغییر می یابد: “زیباترین لباس!”
برتری جویی حسی است که در همه وجود دارد و ایرادی هم به آن نیست. ولی چرا با لباس؟ چرا با زینت؟ (کلمه زینت در اینجا، شامل لباس و جواهر تا بینی عمل کرده و زینتی می شود!).
چه می شود که این زیباترین بودن گاهی خلأهای علمی و فرهنگی را نیز پر می کند و خانم زیبا جای خالی آنها را در زندگیش حس نمی کند؟ چه چیز این حس را تا جایی تحریک می کند که گاهی بانویی را به مرز جنون می کشاند؟
خلاصه ترین پاسخ به این پرسش اساسی در دو کلمه می گنجد: “عقاید غلط!”
عقایدی از تار برتری مرد و پود جنس دوم دانستن زن.
عقایدی به عمق تاریخی دیدگاهی که زن را فقط اندامی می بیند که می تواند نمایش دهنده لباس های فاخر و مایه مباهات همسر باشد.
عقیده ای که زن را دیگر “ضعیفه” نمی خواند اما “عفیفه” هم نمی داند!
عقایدی به قدمت دست آویز قرار دادن زنان برای ربودن قدرت و ثروت و مکنت که امروزه مدرنیته اش شده است استخدام منشی های جذب کننده خریدار(!!!) برای اجرای قانون مشتری مداری.
و آنقدر اینگونه به زن نگریسته شد که او خود هم باور کرد که تنها ثروتش جنسیت و تنها هدفش زیباترین بودن است…
در این میان چه ناجوانمردانه؛ وقار، متانت، اقتدار و عفت زن زیر سُم نگاه جنسیت نگرانه ی خودخواهان سودجو پایمال شد؛ و اینگونه شد که این سوال تاریخی شکل گرفته و ساعات زیادی از عمر هر بانویی را صرف خود می کند که چه بپوشد و چگونه خود را بیاراید تا بهترین باشد…
نقل از وبلاگ هم پیمانان
اول خودت!
سال اول ادبستان که بودیم، نماینده ی بهداشت کلاسمون بودم.
یادم هست که یک بار که داشتم سر صف صبحگاهی ناخن ها رو نگاه می کردم، دو تا از بچه های سال های بالاتر منو کشیدند کنار و خیلی دوستانه تذکری بهم دادند که یک درس بزرگ بود برای همیشه!
تذکر، خیلی ساده و بجا بود.
اون هفته، خودم هم ناخن هام رو کوتاه نکرده بودم، تا اونجایی که یادم هست، اول خواستند که ناخن هام رو بهشون نشون بدم، بعد هم خیلی دوستانه بهم گفتند وقتی که خودم ناخنم بلند هست، درست نیست که به دیگران ایراد بگیرم.
راست می گفتند، من اول باید خودم رو اصلاح می کردم، مخصوصا که مسئولیتی هم داشتم؛ البته مسئولیتی در حد کوچیکی خودم!
یادم نیست، معلمان این درس بزرگ چه کسانی بودند اما خدا خیرشون بده، ان شاء الله هر جا که هستند موفق باشند و عاقبت به خیر بشن.
یادش بخیر…
چه زود ماه ها و سالها سپری شدند، چه زود بزرگ شدیم!
حالا دیگه مسئولیت ها هم بزرگ شدند! اما نباید فراموش کنم، اون درسی رو که سالهای پیش در کلاس اول ادبستان یاد گرفتم!
به قلم: طباطبایی