ایثار یا عشق مادری؟
پسرش را آورده بود دکتر. چشم هایش زلال و قشنگ بودند، بدون ذرّه ای رنگ و لعاب.
منشی صدایشان کرده بود بیایند در جایگاه انتظار بنشینند تا نوبتشان شود. هرچقدر پسرش اصرار کرد ننشست، بعد آرام هُلش داد سمت صندلی و بهش فهماند که اینطوری راحت است.
عاشق چشم هایش شده بودم. مهربان بودند و حال آدم را خوب می کردند. باید اعتراف کنم که اصلا به خاطر جذبه ی چشم ها بود که هم کلامش شده بودم. بین کلاممان دیدم این پا، آن پا می شود و انگار دارد دردی را مخفیانه تحمل می کند. پرسیدم «پاتون درد می کنه؟» پشت کرد به پسرش که ول شده بود روی صندلی؛ و آرام برایم گفت از درد مرموزی که چند ماه است دارد توی پهلویش تحمل می کند و نگذاشته احدی بویی ببرد. می گفت هر چند وقت یک بار از شدّت درد بی هوش می شوم و بعد از چند ساعت خود به خود به هوش می آیم و به همه می گویم از خستگی است.
زن نگفت به خاطر هزینه های دوا درمان به هیچ کس نمی گوید و نگفت که تمام دارایی اش را می خواهد برای درمان پسرش؛ چشم هایش اما همه چیز را می گفتند. بلند هم می گفتند.
و من شرمسار از این همه فداکاری؛
زیر لب سفارش پهلوی دردناک زن را به خانوم فاطمه (سلام الله علیها) می کردم و قسمشان می دادم و از ایشان قول می گرفتم، نظری کنند و او را از این همه رنج به یک باره نجات دهند. مادری که خود نمونه ایثار و محبت بود.
+ سر قنوت نمازهایتان یا هر وقت کمی فقط کمی سیمتان وصل شد مریض ها را، علی الخصوص آنها که آهی در بساط ندارند، دعا کنید.
قلم: ف.اسلامی