شب فرصت ها
شب قدر، فرصتي در دل فرصت و موهبتي افزون بر موهبت ديگر است. براي آنها كه آن همه شب را از دست دادند، فرصتي ديگر روي نمود تا اين بر جايماندگان از قافله رمضان را به قافله برساند، و آنها را همپاي شبزندهداران اين شب و بيداران اين لحظهها قرار دهد و خدا در اين شب سرنوشت و تقدير، حتي كمترين بهانه را هم در توجيه گنهكاري بندگانش ميپذيرد و ناچيزترين عذرخواهي را هم قبول ميكند.
و اينگونه هست كه پروردگار در اين شب، آسان ميبخشد و به سادگي قبول توبه ميكند و بيش از هر زمان ديگر دعاها را مستجاب ميكند و رحمت و مغفرت خود را به حراج ميگذارد تا ارزانتر از هر وقت ديگر به پاي تو ـ اگر خريدار باشي ـ بريزد و ساده و كمخرج، آن همه فيض و كرامت را نثار تو كند و اينك همه چيز براي سودي بزرگ آماده است، و همه درهاي رحمت باز است، و همه جور بهانه و عذرخواهي در كوتاهيها و تبهكاريها و كژيها پذيرفته ميشود و آدمي چه نگونبخت خواهد بود كه در كنار اقيانوس باشد و لبي تر نكند و دستي به آب نرساند.
از سر كوي تو هر كاو به ملالت برود
نرود كارش و آخر به خجالت برود
سالك از نورِ هدايت ببرد راه به دوست
كه به جايي نرسد گر به ضلالت برود
اي دليل دل گمگشته، خدا را مددي
كه غريب ار نبرد ره به دلالت برود
حافظ از چشمه حكمت به كف آور جامي
بو كه 1 از لوح دلت نقش جهالت برود 2
اينك اين شب قدر، نورانيترين شب سال و پرفروغترين شب رمضان، شبي كه خدا در آن، با همه آياتش زميني شد و از آنِ خاكيان گشت؛ شبي كه خداوند، كلمات شد و بر قلب پيامبرش فرود آمد تا جمالش كه اينك قرآن شده است، ديدني شود و جلوهاش، تماشايي. آن همه فروغ و آن همه جلوه، براي آن است كه تو از همه سر بگرداني و مستقيم به نظاره او بنشيني. هيچگاه معبود به اندازه امشب، نقاب از چهره نگشود و هيچ وقت مانند امشب، بندگانش را به تماشاي خويش فرا نخواند. ميماند، چشمهاي تو! اگر پردهها را از برابرش كنار بزني، او را امشب، بهتر و زيباتر از هر زمان ديگر تماشا خواهي كرد؛ درست مانند ماه كامل در شب چهارده در آسماني صاف، كه بهتر و دلپذيرتر از هر زمان ديگر، ديدني خواهد بود. به راستي، چگونه ما ـ به تعبير حافظ ـ «قدر اين مرتبه را» خواهيم شناخت كه «شاه خوبان، منظور گدايان شده» است.
حافظ چنين ميسرايد:
ناگهان پرده برانداختهاي يعني چه
مست از خانه برون تاختهاي يعني چه
شاه خوباني و منظور گدايان شدهاي
قدر اين مرتبه نشناختهاي يعني چه
حافظا! در دل تنگت چو فرود آمد يار
خانه از غير، نپرداختهای يعني چه 3
خوشا «فرخنده شبي» كه «مبارك سحري» در پی دارد و عارف در هواي چنين سحری، شببيدار و نگران است. او در صحرای انبوه تاريكی، چون پرتويی در تار و پود شب، روان است و از بركت بيداری او سكوت و سكونِ تاريكی جهان را در دستهای پنهانش نمی خواباند. جويبار مهتابی به نرمی در اين تاريكی و سكوت، به سوی سحر می آيد و سحرگاه «هاتف كوي دوست»، جام جهانبين خورشيد را در كف او مينهد و از راز دو جهان، آگاهش ميكند. شبي كه چنين سحري در خود دارد، «شب قدر» است، با روشني بسيار خورشيد و با جلوه بسيار ديدار. خوشا آگاهي عارف سحرخيزي كه در هواي «رخ مهر» است، و خورشيد روشني روي خود را نثار جانش ميكند.
اما اين سحر، پيش از برآمدن آفتاب كه ديگر تاريكي رنگ باخته و چادرش را از تن طبيعت برداشته نيست، بلكه سحري است در ظلمت شبانه، در دل و در ژرفاي شب. آنگاه كه ظلمت جهان، گرداگرد عارف را فرا گرفته و او را در زندان خود دارد، روشنايي سحرگاه، در جان او ميتابد و اندوه كه در اندرون او نشسته بود، ناچيز و تباه ميشود و آن «خلوت گزيده سحرخيز» در نهايت ظلمت، روشن ميشود؛ مثل ستاره قطبي كه در شب تاريك، دلي روشن دارد و مثل روشنايي آب حيات كه در غار تاريكي است، سحر بيداردلان شب قدر نيز نور باطن است در ظلمت ظاهر.4
1. باشد که.
2. ديوان حافظ، تصحيح: غني ـ قزويني، ص206، غزل 222.
3. ديوان، ص317، غزل 42.
4. شاهرخ مسکوب، در کوي دوست، صص 24 و 25.
به قلم: سيد رضا طاهری