شهادت حجربن عدی
بعد از جريان صلح تحميلي بر امام حسن عليه السلام، حاكمان شهرها به دستور معاويه شروع به شكنجه و آزار
شيعيان حضرت علي عليه السلام كردند. يكي از حاكمان مغيره بود كه چون از محبوبيت عمومي و شايستگي و
فضيلت حجر آگاه بود، ناگزير به آن اعتراف مي كرد و مي گفت: «نمي خواهم بهترين مردان شهر را
بكشم تا آنان در پيشگاه خدا سعادتمند گردند و من بدبخت و تبهكار!»
او اضافه كرد: «با قتل حجر و ياران او، معاويه در دنيا به عزت و آقايي م يرسد، ولي مغيره روز قيامت
ذليل و معذّب مي گردد.» پيش از شهادت امام مجتبي عليه السلام و رفت و آمد بزرگان عراق و اشراف حجاز با
امام حسين عليه السلام، دست نشاندگان معاويه به دستور او سخت گيري بيشتري نسبت به شيعيان
مي كردند و بعضي از چهره هاي سرشناس شيعه را به بهانه هاي پوچ و بي اساس به قتل مي رساندند.
يكي از آنان حجربن عدي كندي بود. هنگاميكه نوبت قتل حجر بزرگوار رسيد، اجازه خواست دو ركعت
نماز بخواند. حجر به نماز تيستاد و نماز را طول داد، پرسيدند: آيا از ترس مرگ نماز را طول دادي؟
گفت:«به خدا سوگند در عمرمهر وقت وضو گرفته ام، دو ركعت نماز خوانده ام و هرگز نمازي به اين
كوتاهي نخوانده ام و براي اينكه خيال نكنيد من از مرگ مي ترسم، به اين كوتاهي خواندم» و بعد گفت:
«پس از مرگ من، زنجير از دست و پايم باز نكنيد و خون پيكرم را نشوييد، زيرا مي خواهم روز رستاخيز
با همين وضع با معاويه روبه رو شوم!»
شهادت حجر تأثير بسياري بر روحيه مردم گذاشت و موج نفرت از خاندان اموي سراسر جامعه اسلامي را
فرا گرفت، به طوري كه عايشه هنگاميكه در مراسم حج با معاويه ملاقات كرد، به او گفت: چرا حجر و ياران
او را كشتي؟ از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم در مرج عذراء جماعتي كشته مي شوند
كه فرشتكان آسمان از كشته شدن آنها خشمگين خواهند شد. معاويه براي توجيه عملش گفت:
در آن زمان هيچ مرد كاردان و عاقلي نزد من نبود تا مرا از اين كار باز دارد.
منبع: تلخيصي از نوشته آيت الله سبحاني -روزنامه افق حوزه ش 363، 92/2/18 ص13.
تنظيم و تلخیص: انديشه پايه اول
حجربن عدی که بود؟
نوشته پيش رو، زندگينامه شهيد بزرگوار حجربن عدي است كه به قلم آيت الله العظمي سبحاني در روزنامه افق حوزه نگاشته شده است. خلاصه اي از آنچه بيان شده است تقديم مي گردد.
حجربن عدي از قبيله كنده بود كه با آغاز دعوت رسول گرامي اسلام به دين توحيد، در نوجواني همراه برادرش هاني بن عدي به حضور پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و به آيين اسلام گرويد. مزار شريف حجربن عدي از صحابي رسول گرامي صلّي الله عليه و آله و سلم و از ياران با وفاي حضرت علي عليه السلام، توسط تروريست هاي مستقر در سوريه تخريب و لكه ننگين ديگري بر پيشاني سرمداران وهابيت حك شد. تاريخ نگاران درباره او مي نويسند:
او با اين كه در زمان پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلم از نظر سن و سال جوان بود، از ياران با فضيلت و عالي قدر آن حضرت به شمار مي رفت. حجربن عدي سلحشور دلير و جانبازي بود كه هرگز در صحنه جنگ، بيم به خود راه نمي داد، اما آنچه به شخصيت او جاودانگي بخشيده، تنها سلحشوري و جنگ آوري او نبود، بلكه رمز جاودانگي او در اين است كه درعين رزم جويي، مرد تقوا و نيايش و معنويت بود، و به همين سبب او را حجرالخير مي ناميدند، در برابر حجر شر كه از ياران معاويه بود ….
حجر، پس از رحلت پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلم پيوسته در كنار حضرت علي عليه السلام و از ياران خاص و علاقه مندان ايشان به شمار مي رفت. او شيفته حق و عدالت و تشنه فضيلت و مردانگي و پيرو راستين اسلام بود، به همين جهت حضرت علي عليه السلام او را عنصري شايسته براي مبارزه با ظلم و حق طلبي مي ديد.
او در هر سه جنگ صفين، نهروان و جمل، در ركاب آن حضرت شمشير مي زد. در جنگ صفين فرماندهي قبيله خود (كنده) و در جنگ نهروان فرماندهي جناح چپ سپاه حضرت علي عليه السلام را به عهده داشت.اسدالغابة/1/385
ادامه مطلب را در ارسال بعدي دنبال نماييد…
منبع: روزنامه افق حوزه، شماره 363 -92/02/18، ص13.
تنظيم و تلخیص: انديشه پايه اول
این نبش قبر، عقده ی دیرینه ی شماست
مسعود یوسف پور جديدترين سروده خود را به موضوع نبش قبر حجر ابن عدي توسط جريان سلفي فعال در سوريه اختصاص داده است:
این نبش قبر، عقده ی دیرینه ی شماست
این ها گواهِ جنگ علیه خودِ خداست
وهاّبیان پست! چرا بس نمی کنید
اندازه ی خصومت یک قوم تا کجاست؟
گیرم که نبش قبر کنیدش، چه فایده؟
دیگر مزارِ ابن عدی در قلوب ماست …
“یک عده آمدند پی نبش قبر"، آه
این حرفها چقدر برای من آشناست
تاریخ چند صفحه ورق خورد تا رسید
آنجا که دور قبر غریبی سر و صداست …
تا نبش قبر فاطمه راهی نداشتند
دیدند ذوالفقار به دستان مرتضاست
ذهنم دوباره رفت به جایی شبیه این
حرف مدینه نیست دگر، حرف کربلاست
ده نیزه دار دور و برِ قبر کوچکی
حلقه زدند… لشگر دشمن چه بی حیاست
حالا رباب مانده و یک شیرخواره که
مثل سرِ حسین، سرش روی نیزه هاست …
آیا نام این شهید 13 ساله را شنیده اید؟
بسم ربّ شهداء و الصدیقین
از شهدای نوجوان و مسئولیت پذیر و قهرمانان دفاع مقدس، نام “شهید فهمیده” و “بهنام محمدی” برای ما آشناست. وقتی به پای خاطرات باقیماندگان جنگ می نشینیم یا فیلم ها و مستندات جنگ را بررسی می کنیم نوجوانان بسیاری را می بینیم که چگونه با اخلاص با همه وجود از درس و بازی و تفریح در کوچه ها و شیطنت های نوجوانی گذشتند و در کنار رزمندگان برای دفاع از کشور و حق و ناموسشان مقابل دشمن ایستادند و چه رشادت ها و شجاعت هایی را به نمایش گذاشتند. بسیاری از این عزیزان شهید شدند اما آیا نامشان را شنیده ایم؟
امروز می خواهیم یکی از این غیورمردان کوچک اما با دلی بزرگ را با استفاده از تصاویری که سایت قافله شهدا زحمت کشیده اند برای شما معرفی کنیم.
این تصویر را شاید بارها دیده باشید؟
معصومیتی که در چهره اش وجود دارد برای ما آشناست. چه آرام با دل دریایی اش اینجا آرمیده و تفنگی که هم سن هایش در کوچه و خیابان برای بازی های کودکانه در دست می گیرند، او اینجا در کنار دشمن، در دست گرفته و هر لحظه خود را آماده جنگیدن می داند.
نوجوان 13 ساله ی کرجی
شهید علیرضا محمودی پارسا
از دست نوشته ها، آثار و خاطرات علیرضا، بزرگ مرد کوچک ما، از زندگی کوتاه او به جای مانده می توان عشق واقعی، ایمان، باور، و درس های بزرگی را دید که در هیچ مدرسه و دانشگاهی آن ها را نیاموخته بود، به جز جبهه دفاع مقدس.
او هنوز به سن تکلیف نرسیده بود اما با افکاری بزرگ، نگران عمل نکردن به چیزهایی بود که هنوز برای نوجوانی به سن او فهمیدنش هم دشوار باشد.
دست نوشته هایی به عنوان توبه نامه از این دلیر مرد به یادگار مانده که چند فرازی از آن را از گوشه چشم می گذرانیم، باشد که در یادها و در دل هایمان باقی بماند و تاثیر گذار باشد.
فرازهایی از توبه نامه شهید 13 ساله کرجی - شهید محمودی:
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم …
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم …
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم …
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم …
از این که مرگ را فراموش کردم …
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم …
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم ….
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم …
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند …
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم …
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم …
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم …
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم …
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم …
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند …
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود …
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری. …
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم …
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند ….
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم …
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم ….
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم ….
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم ….
از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم. …
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم ….
از ….
و ….