شاید این رمضان آخرین رمضان عمر تو باشد
از ما میخواهند که این ساعات عمر خود را غنیمت بشماریم و آنها را با خیر و نماز و پرهیزگاری و خدمت به دیگران پر کنیم. همواره به ما تذکر میدهند که چه کسی به شما گفته است زنده خواهید ماند؟ هیچ کسی نمیتواند بقای خود را تضمین کند. پس آماده باشید.
امیرمؤمنان علی(ع) فرمودهاند: «تجهزوا رحمکم الله فقد نودی فیکم بالرحیل؛
آماده شوید، خدا شما را رحمت کند، چرا که بانگ کوچ را سر دادهاند.
» بانگ کوچ سردادهاند یعنی چه؟ یعنی یک بلندگو هر روز فریاد میزند: آماده شوید، راه بیفتید. بلندگو هم نیاز نیست. خود ما میدانیم که هر روز وقت کوچ است. وقتی کسی از دنیا میرود، ندایی است برای کوچ من.
هر روزی که میآید، هر طلوع و غروب خورشید بانگ برای کوچ است، زیرا هر روزی که میگذرد یک صفحه از عمر من ورق میخورد. هر ساعت و هر لحظه و هر ثانیهای که میگذرد، از باقیمانده عمر من کاسته میشود.
شاید این رمضان آخرین رمضان عمر تو باشد
همه ما خبر حوادث را میشنویم و آنها را میبینیم ولی فکر میکنیم این حوادث برای غیر ماست، و اطمینان داریم که حادثهای برایمان رخ نخواهد داد، تا اینکه ناگهان حادثهای اتفاق میافتد، مرگ نیز همین طور است. تا زمانی که زنده است احساس نمیکند که مرگ در برابر اوست، ولی حادثه ناگهانی قابل پیشبینی نیست، اگر انسان میتوانست حوادث غیرمنتظره را پیشبینی کند دیگر غیرمنتظره و ناگهان نبودند. این طور نیست؟ اتفاقات ناگهانی به خاطر آن است که منتظر آنها نیستیم. بنابراین، هیچ یک از ما اطمینان نداریم که فرصت باقی است.
اسلام از ما میخواهد که یک لحظه از زندگی را نیز از دست ندهیم. در یک حدیث شگفتآور نبوی آمده است: «لو أن امرءاً مؤمنا قامت قیامته و بیده غرسة لغرسها قبل أن یموت؛ اگر مرگ مؤمنی فرا رسد و در دست او نهالی باشد، پیش از آنکه بمیرد آن را میکارد.»
یعنی اگر انسان مؤمن در مزرعهاش مشغول کشاورزی باشد و مرگ او برسد، در حال مرگ نیز نهال را رها نمیکند و به کناری نمیاندازد تا جان بدهد، بلکه در همان حال درخت را در زمین میکارد و سپس میمیرد. منظور این حدیث چیست؟ میخواهد بگوید: حتی همین لحظه کوتاه باقیمانده از زندگی را نیز از دست نده و در راه خیر از آن استفاده کند، و آن نهال را بکار، هرچند در آن حالت نامناسب باشی. از ما میخواهد که همه لحظههای زندگی را غنیمت بدانیم تا زندگی انسان سراسر خیر و برکت و رحمت و کارآمدی باشد.
این چه زندگی است که انسان در آن سودی برای دیگران نداشته باشد؟ انسانی که به دیگران سودی نرساند مرده است، وجود ندارد؛ همچون سنگ است. چه تفاوتی میان او و سنگ وجود دارد؟ سنگ وجود دارد و انسانی که خیر او به دیگرا ن نمیرسد نیز زنده است، ولی دوام و بقاء و صلابت سنگ بیشتر است. مرگ و زندگی چنین انسانی چه تفاوتی دارد؟ هیچ تفاوتی ندارد. حیات انسان با مقدار خیری که از او سر میزند و با مقدار عطا و کارآیی که دارد و با خدماتی که به دیگران ارائه میدهد سنجیده می شود. زندگی این است و جز این هیچ نیست.
ادامه دارد …
عشق و رستگارى (شرح دعاى ابوحمزه ثمالی)
تقديم به : روان پاك على ابن الحسين زين العابدين و فخر الساجدين حضرت سجاد عليه السلام
اين كتاب تنها براى آنها كه پايبند به اصول دينى هستند نوشته نشده، بلكه براى هر گروه كه طالب آراستگى خود به كمالات باشند، براى آنها كه بر سر دو راهى (حق و باطل) گردانند، براى آنها كه در حال شك و ترديد به سر مى برند، به خصوص طبقه جوان و روشنفكر مطالعه اين كتاب لازم و ضرورى است.
مأخذ بعضى از مطالب اين كتاب كه شاهد بيان امام سجاد عليه السلام قرار گرفته است.
در اين كتاب شريف صدها آيات قرآنى شاهد گفتار قرار گرفته و ارتباط بيان امام سجاد عليه السلام را به قرآن مجيد رسانيده است، و دقتى كه در تنظيم اين كتاب شريف به كار رفته همانا عطف گفتار امام عليه السلام به آيات الهى و شرح فقرات دعا توأم با تفاسير آيات است.
و نيز مأخذ تفاسير از كتب بسيار آورده شده كه از جمله تفاسير؛ ابوالفتح رازى، منهج الصادقين، لاهيجى، گازر، الميزان و تفاسير معتبر ديگر است؛ و نيز در شرح اين دعاى شريف مطالب و رواياتى از معتبرترين كتب اقتباس شده كه از جمله نهج البلاغه، كلمات قصار، صحيفه سجاديه، اصول كافى، و كتب معتبر ديگر از علماء و دانشمندان متقدم و متأخر و بعضى از كتب معاصر كه نام هر يك در متن برده شده است.
زن نمونه
بهای بهانه!
حالا فرض کنیم بهانه ی مرکزی از بین برود، کمرنگ شود و گاهی به بی رحمانه ترین وضع از آدم گرفته شود. چه می ماند؟ بهانه ای که دنیا را برای فرد جایی برای زندگی، جایی برای ماندن کرده بود، به یک باره ناپدید می شود و او را تنها، در سکوتی مرگبار یا دست کم رخوت انگیز فرو می برد.
چه می ماند از آدم؟ مگر تا کی می تواند برای زندگی اش و پیدا کردن بهانه های جدیدِ جایگزین بجنگد و بجنگد؟ تازه وضعیت وقتی بحرانی تر می شود که بهانه ی از دست رفته، مرتبه ی وجودی اش بالاتر باشد. به عبارت دیگر هرچه درجه ی وجودی بهانه ی گم شده یا از دست رفته یا کمرنگ شده بالاتر باشد، میزان تحلیل رفتن روح آدم هم بیشتر می شود. اینجاست که مثلا یک شاعر* که بهانه ی زندگی اش عشق بوده و بس، به صراحت می گوید: عشق را از من بگیرید، چه می ماند به جز یک گور بزرگ، برای دفن کردن همه ی ما…
و در آخر معتقدم حضرت حق گاهی تمام بهانه های ما را با دست های خودش از میان بر می دارد تا ببیند آیا بهانه اش را می گیریم …!
پ.ن 1: اینجا اصلا نمی خواهم حرفی بزنم از انعطاف پذیری روح انسان و اینکه به حکم انسان بودنش، خود را با شرایط وفق می دهد و برای خود بهانه های جدید دست و پا می کند. بهانه اگر بهانه باشد، در معنایی شبیه به اعتقاد، با از بین رفتنش وجود آدم خلع سلاح و با مفهوم واقعی خلاء روبرو می شود.
پ.ن 2: هر کسی مختار است به جای بهانه از کلمات متفاوت دیگری استفاده کند. بهانه را من، به دلیل بهانه بودنش دوست دارم …
به قلم: ف. اسلامی