و صبح اذا تنفس... (دلنوشته)
27 شهریور 1392
و صبح اذا تنفس …
مشرق آستانت بر شمس فخر فروشد، از مُجالست شمس الشموس
آفتاب در حریم حُرمت بی تلألؤ است، از خجلتی که از گنبد طلایت می برد
و ماه در محراب نمازت محو می شود و …
آسمانی به زمین می آید تا تو بر پهنه ی تاریکش نور افشان باشی
امام صبح! مپسند که آسمان رنگین دلمان بی اعتبار شود.
ماهش را آورده ام اما در انتظار صبحی نشسته ام …
و الصبح اذا تنفس …