دکتر - مهندس - یا انسان؟
آقای مهندس! خانم مهندس! خانم دکتر! آقای مدیر!
اینها القاب و عناوینی است که وقتی پیشوند نام عده ای قرار می دهیم به جایی میان ابرها می فرستیمشان و بادی به بادهای دیگر غبغشان تزریق می کنیم و غروری به غرورهای دیگرشان. اینها القابی است که عده ای خودشان را با اینها به دیگران می شناسانند و اندازه های وجودی خود را پشت آن پنهان می کنند. با این عنوان ها بزرگ می شوند و احساس بزرگی می کنند. احساس بزرگی بدون ذره ای آگاهی نسبت به اوصاف بزرگ و بزرگ بودن. اینها القابی است که اگر خدای ناکرده روزی روزگاری یادمان برود -عمدی یا سهوی- پیش از نام خانوادگی بعضی ها بگذاریم و راحت و بی دغدغه آنها را به اسم و هویت واقعی خودشان بخوانیم، انگار که اسبشان را یابو خوانده ایم و گفته ایم بالای چشمشان ابروست. نتیجه هم این می شود که با ظهور خودخواسته ی اخم هایشان روبرو می شویم به نشانه ی اعتراض به خطابشان، بی لقب و عنوانی خاص.
آیا این خود ما نیستیم که شخصیت و هُویت انسان ها را در قالب های عناوین عرضی و اکتسابی می ریزیم و به خودشان تحویل می دهیم؟ آیا این خود ما نیستیم که در یک جمع مهمانی دوستانه یا خانوادگی و صمیمانه، دوستان یا اعضای بعضا دکتر و عمدتا مهندس فامیل خود را دکتر و مهندس صدا می زنیم و فاصله ای پُرناشدنی میان آنها و کسانی که یا مدرک خاصی ندارند و یا اگر هم دارند دکتری و مهندسی نیست ایجاد می کنیم؟
تا آنجا که امر بر خودشان هم مشتبه می شود و گاه و بی گاه همین مدرک علیه ما علیه شان را که معلوم هم نیست از کدام دانشگاه آزاد و موسسه ی آموزش عالی که دیگر به تعداد آدم ها هم تاسیس شده اند، گرفته اند به رخ دیگران می کشند و فی المثل می گویند: ما یعنی مهندس این جامعه ایم!
واقعا نمی دانم اینها سری به اولیات انسانیت خود هم می زنند؟
اصلا اینها می دانند انسانیت به درجه ی شعور و آگاهی و در نگاه دینی به درجه ی تقوای آدم هاست؟
اینها می دانند انسانیت و اخلاق ایجاب می کند همه را لااقل تا جایی که در چشم دیگران قرار داریم به یک نگاه باید بنگریم و تفاوتی میان انسان ها به لحاظ انسان بودنشان قائل نشویم؟
تقصیر خود ماست که نه جلوی یک استاد عرفان یا استاد اخلاق، که مقابل یک پزشک عمومی معمولی که هفت سال درس پزشکی خوانده و رفته است در یکی از همین کشورهای اطراف تخصّصش را گرفته سر تعظیم فرود می آوریم و کُرنش می کنیم و آقای دکتر آقای دکتری راه می اندازیم که گوش فلک را کر می کند. جای إن قُلتی نبود اگر مقابل پای همه اینطور می ایستادیم و کُرنش می کردیم.
تقصیر بر گردن خود ماست که آدم فرهیخته ای را که نه به واسطه ی دروس دانشگاهی که به واسطه ی عقل و درایت خود به درجه ی فرهیختگی رسیده و خوش فرهنگ است و سالم است و گوش شنوا برای هر حرف حسابی دارد و کتاب خوان است و خلاصه “آدم” است را هیچ حساب می کنیم و فقط به دنبال یک عنوانیم. عنوان هایی که به ما، به دیگران اضافه شده اند. که اگر از ما بگیرندشان باز همان آدمیم. عنوان ها ما را خوش-حال کرده اند. ما را اغوا کرده اند. آنقدر که دیگران را هم با انتسابشان به خانم دکتر یا آقای مهندس اغوا می کنیم.
چرا داریم با خودمان این کارها را می کنیم؟ ای کاش اجازه می دادیم دیگران خودشان باشند، نه لقبشان نه عنوان مجازی شان. ای کاش می دانستیم این عنوان ها نیستند که به انسان ها اعتبار می بخشند، بلکه اعتباردهنده ی اصلی به عناوین انسان هایند. ای کاش قدری پُرمایه می شدیم و می توانستیم دیگران را هم به درجات وجودی خود آنقدری آگاه کنیم که فقط به خطاب کردنشان با لقب های خاص خوش-وقت نشوند و فقط انسان باشند. مرد پاکی شوند. زن خوبی شوند. دختر و پسر اهل تفکری باشند. همسر وفادار و خوش خُلقی باشند. پدر و مادر مهربان و فرهیخته و موثری شوند.
ای کاش فقط کمی انسان می شدیم…
پ.ن: قصه وقتی غصه دارتر می شود که آن قدر اعتبار آدم ها را در جریانی افراطی به عناوینشان می دانیم که اشتباهات بزرگ و نابخشودنی شان را ندید می گیریم و خودمان را فریب می دهیم. و بی رحمانه و در هوشیاری کامل، اشتباهات بی لقب ها و بی عنوان ها را در بوق و کرنا می کنیم و به ضرب المثل “دو چیز صدا ندارد: ننگ بزرگان و مُردن غریبان” عینیت می بخشیم.
به قلم: ف. اسلامی