گنجشک و 48 شهید مظلوم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
از خطه گلستان، روستای پیرواش، متولد سال ۱۳۴۵، از خانواده ای روستائی
شهیدعلیرضا خاکپور؛ در دفترچه خاطراتش آورده است:
منطقه ای چند بار بین ما و عراقی ها، توی شلمچه دست به دست شد.
نشسته بودم جلوی سنگر که گنجشکی آمد، چند متری ام روی تل خاکی نشست،
برُّ و بر نگاهم می کرد. به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود،
گفتم: این گنجشک گرسنه است.
برو خمپاره می خوری ها، پرید. چرخی زد و دوباره برگشت، همان نقطه نشست.
یکی دیگر از بچه ها سنگی دیگر برداشت، به طرفش پرتاب کرد.
پرید و رفت، چند لحظه بعد، باز دوباره برگشت. همان نقطه نشست
پریدم داخل سنگر، گفتم: بچه ها سر نیزه،
یکی بیلچه آورد، یکی با سر نیزه، زدیم به زمین، چند لحظه بعد،
پوتین خون گرفته ای، پیدا شد، بیشتر کندیم …….
دشمن نامرد، چهل و هشت شهید مظلوم بسیجی را یکجا روی هم دفن کرده بود.
شب قدر است و من قدری ندارم (نجوایی با الله)
به نام نامی الله
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
ز مو بگذر شتر دیدی ندیدی
امشب حال عجیبی دارم، توصیف ناشدنی ست؛ اما دچار تشویشم.
امشب پیمانه ها تقدیر و همه پرونده ها بررسی می شوند. نمی دانم حال و روزم چگونه است. مضطربم.
شب قدر است و من قدری ندارم چه سازم توشه ی قبری ندارم؟!
شب قدر است و من کاری نکردم امــام خـویـش را پـیــدا نـکـردم
تـو لطـفـت را بـه مـن ابـراز کـردی در غُـفــران بـه رویــم بـاز کردی
مــبـادا لــیـلـةُ الـقـدرَت ســر آیــد گـُـنـه بــر نـالـه ام افـزون تـر آیـد
مــبـادا مـــــاه تـو پـایـــان پـذیـــرد ولـی ایـن بنده ات سامان نگیـر
شبي که در آن خطاب ميآيد:
کجايند جوانمردان شبخيز که در آرزوي ديدار، بيخواب و بيآرام بودهاند و در راه عشق شربت بلا نوشيدهاند،
تا خستگي ايشان را مرهم گذاريم و اندر اين شب قدر ايشان را با قدر و منزلت گردانيم؛
که امشب، شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران.
حالم عجیب پریشان است.
خدای من با چه رویی به درگهت آیم که دستانم خالی ست اما چشم امیدم تنها به سوی توست.
اِلـــهـی و ربّـی مـَـن لـی غیــرُک؟
خدای من! امشب چه سرنوشتی را برایم رقم خواهی زد؟
با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم دانم که در به رویم وا میکنی به آهـے
اے نازنین نگارا تغییر ده قضا را گر تو نمـے پسندے تقدیر کن نگاهـے
دلنوشته ای از طلبه زینبیه
نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها
*دل آرام گیرد با یاد خدا*
سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کردهام و نه با تو دشمنی کردهام.(ضحی۱-۲)
افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی.(یس ۳۰)
و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام ۴)
و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام.(انبیا ۸۷)
و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری. (یونس ۲۴)
و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری.(حج ۷۳)
پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرورفتند و تمام وجودت لرزید چه لرزشی، گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم میکنی اما به من گمان بردی چه گمان هایی.(احزاب ۱۰)
تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم تا تو نیز به سوی من بازگردی ، که من مهربانترینم در بازگشتن.(توبه ۱۱۸)
وقتی در تاریکی ها مرا به زاری خواندی که اگر تو را برهانم با من میمانی، تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی.(انعام ۶۳-۶۴)
این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی و رویت را آن طرفی کردی و هروقت سختی به تو رسید از من ناامید شدهای.(اسرا ۸۳)
آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را؟(سوره شرح ۲-۳)
غیر از من خدایی برایت خدایی کرده است؟(اعراف ۵۹)
پس به کجا می روی؟(تکویر۲۶)
پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری؟(مرسلات ۵۰)
چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری؟(انفطار ۶)
مرا به یاد می آوری ؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود.(روم ۴۸)
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی بازمی ستانم تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کارادامه می دهم.(انعام ۶۰)
من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت میدهم.(قریش ۳)
برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم.(فجر ۲۸-۲۹)
تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم.(مائده ۵۴)
فزت و ربّ الکعبه
بسم الله الرحمن الرحیم
فزت و ربّ الکعبه
غدیر می نگریست، ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام
باور نمی کنیم که شمشیری پرکینه، اقیانوسی را توان شکافتن داشته باشد. باور نمی کنیم که ضربتی نفاق آمیز، خورشید را از نورانیّت اندارد. امشب سرخ ترین پرواز نماز، از رواق خون گرفته محراب بندگی است. شب جان سوزترین ناله های نخلستان! شاید اگر در روز غدیر و بعد از آن مردم ولایت حضرت علی علیه السلام را با جان و دل می پذیرفتند، دنیا به راهی پر عدالت و دور از ظلم می رفت؛
اما….! پس لعنت می فرستیم بر آنانی که حق خدا، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و حضرت علی علیه السلام و اهل البیت علیهم السلام را غصب نمودند.
شهادت جان سوز روح تاریخ، اسلام و انسان، خانه زاد ملکوت، خورشید جهان افروز عدالت، امیرالمؤمنین؛ حضرت علی (ع) را تسلیت می گوییم.
تهدمت و الله ارکان الهدی و انطمست اعلام التقی و انفصمت العروهٔ الوثقی قتل ابن عم المصطفی … (ندای آسمانی)
شب فرصت ها
شب قدر، فرصتي در دل فرصت و موهبتي افزون بر موهبت ديگر است. براي آنها كه آن همه شب را از دست دادند، فرصتي ديگر روي نمود تا اين بر جايماندگان از قافله رمضان را به قافله برساند، و آنها را همپاي شبزندهداران اين شب و بيداران اين لحظهها قرار دهد و خدا در اين شب سرنوشت و تقدير، حتي كمترين بهانه را هم در توجيه گنهكاري بندگانش ميپذيرد و ناچيزترين عذرخواهي را هم قبول ميكند.
و اينگونه هست كه پروردگار در اين شب، آسان ميبخشد و به سادگي قبول توبه ميكند و بيش از هر زمان ديگر دعاها را مستجاب ميكند و رحمت و مغفرت خود را به حراج ميگذارد تا ارزانتر از هر وقت ديگر به پاي تو ـ اگر خريدار باشي ـ بريزد و ساده و كمخرج، آن همه فيض و كرامت را نثار تو كند و اينك همه چيز براي سودي بزرگ آماده است، و همه درهاي رحمت باز است، و همه جور بهانه و عذرخواهي در كوتاهيها و تبهكاريها و كژيها پذيرفته ميشود و آدمي چه نگونبخت خواهد بود كه در كنار اقيانوس باشد و لبي تر نكند و دستي به آب نرساند.
از سر كوي تو هر كاو به ملالت برود
نرود كارش و آخر به خجالت برود
سالك از نورِ هدايت ببرد راه به دوست
كه به جايي نرسد گر به ضلالت برود
اي دليل دل گمگشته، خدا را مددي
كه غريب ار نبرد ره به دلالت برود
حافظ از چشمه حكمت به كف آور جامي
بو كه 1 از لوح دلت نقش جهالت برود 2
اينك اين شب قدر، نورانيترين شب سال و پرفروغترين شب رمضان، شبي كه خدا در آن، با همه آياتش زميني شد و از آنِ خاكيان گشت؛ شبي كه خداوند، كلمات شد و بر قلب پيامبرش فرود آمد تا جمالش كه اينك قرآن شده است، ديدني شود و جلوهاش، تماشايي. آن همه فروغ و آن همه جلوه، براي آن است كه تو از همه سر بگرداني و مستقيم به نظاره او بنشيني. هيچگاه معبود به اندازه امشب، نقاب از چهره نگشود و هيچ وقت مانند امشب، بندگانش را به تماشاي خويش فرا نخواند. ميماند، چشمهاي تو! اگر پردهها را از برابرش كنار بزني، او را امشب، بهتر و زيباتر از هر زمان ديگر تماشا خواهي كرد؛ درست مانند ماه كامل در شب چهارده در آسماني صاف، كه بهتر و دلپذيرتر از هر زمان ديگر، ديدني خواهد بود. به راستي، چگونه ما ـ به تعبير حافظ ـ «قدر اين مرتبه را» خواهيم شناخت كه «شاه خوبان، منظور گدايان شده» است.
حافظ چنين ميسرايد:
ناگهان پرده برانداختهاي يعني چه
مست از خانه برون تاختهاي يعني چه
شاه خوباني و منظور گدايان شدهاي
قدر اين مرتبه نشناختهاي يعني چه
حافظا! در دل تنگت چو فرود آمد يار
خانه از غير، نپرداختهای يعني چه 3
خوشا «فرخنده شبي» كه «مبارك سحري» در پی دارد و عارف در هواي چنين سحری، شببيدار و نگران است. او در صحرای انبوه تاريكی، چون پرتويی در تار و پود شب، روان است و از بركت بيداری او سكوت و سكونِ تاريكی جهان را در دستهای پنهانش نمی خواباند. جويبار مهتابی به نرمی در اين تاريكی و سكوت، به سوی سحر می آيد و سحرگاه «هاتف كوي دوست»، جام جهانبين خورشيد را در كف او مينهد و از راز دو جهان، آگاهش ميكند. شبي كه چنين سحري در خود دارد، «شب قدر» است، با روشني بسيار خورشيد و با جلوه بسيار ديدار. خوشا آگاهي عارف سحرخيزي كه در هواي «رخ مهر» است، و خورشيد روشني روي خود را نثار جانش ميكند.
اما اين سحر، پيش از برآمدن آفتاب كه ديگر تاريكي رنگ باخته و چادرش را از تن طبيعت برداشته نيست، بلكه سحري است در ظلمت شبانه، در دل و در ژرفاي شب. آنگاه كه ظلمت جهان، گرداگرد عارف را فرا گرفته و او را در زندان خود دارد، روشنايي سحرگاه، در جان او ميتابد و اندوه كه در اندرون او نشسته بود، ناچيز و تباه ميشود و آن «خلوت گزيده سحرخيز» در نهايت ظلمت، روشن ميشود؛ مثل ستاره قطبي كه در شب تاريك، دلي روشن دارد و مثل روشنايي آب حيات كه در غار تاريكي است، سحر بيداردلان شب قدر نيز نور باطن است در ظلمت ظاهر.4
1. باشد که.
2. ديوان حافظ، تصحيح: غني ـ قزويني، ص206، غزل 222.
3. ديوان، ص317، غزل 42.
4. شاهرخ مسکوب، در کوي دوست، صص 24 و 25.
به قلم: سيد رضا طاهری