شب قدر است و من قدری ندارم (نجوایی با الله)
به نام نامی الله
از آن روزی که ما را آفریدی
به غیر از معصیت چیزی ندیدی
خداوندا به حق هشت و چارت
ز مو بگذر شتر دیدی ندیدی
امشب حال عجیبی دارم، توصیف ناشدنی ست؛ اما دچار تشویشم.
امشب پیمانه ها تقدیر و همه پرونده ها بررسی می شوند. نمی دانم حال و روزم چگونه است. مضطربم.
شب قدر است و من قدری ندارم چه سازم توشه ی قبری ندارم؟!
شب قدر است و من کاری نکردم امــام خـویـش را پـیــدا نـکـردم
تـو لطـفـت را بـه مـن ابـراز کـردی در غُـفــران بـه رویــم بـاز کردی
مــبـادا لــیـلـةُ الـقـدرَت ســر آیــد گـُـنـه بــر نـالـه ام افـزون تـر آیـد
مــبـادا مـــــاه تـو پـایـــان پـذیـــرد ولـی ایـن بنده ات سامان نگیـر
شبي که در آن خطاب ميآيد:
کجايند جوانمردان شبخيز که در آرزوي ديدار، بيخواب و بيآرام بودهاند و در راه عشق شربت بلا نوشيدهاند،
تا خستگي ايشان را مرهم گذاريم و اندر اين شب قدر ايشان را با قدر و منزلت گردانيم؛
که امشب، شب نوازش بندگان است و وقت توبه گنهکاران.
حالم عجیب پریشان است.
خدای من با چه رویی به درگهت آیم که دستانم خالی ست اما چشم امیدم تنها به سوی توست.
اِلـــهـی و ربّـی مـَـن لـی غیــرُک؟
خدای من! امشب چه سرنوشتی را برایم رقم خواهی زد؟
با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم دانم که در به رویم وا میکنی به آهـے
اے نازنین نگارا تغییر ده قضا را گر تو نمـے پسندے تقدیر کن نگاهـے
دلنوشته ای از طلبه زینبیه